۸/۰۸/۱۳۸۵

دعوت به گفتگو

هدف از درست کردن این وبلاگ ایجاد یک سایت شخصی نبود. هدف این بود که سایتی اشتراکی باشد برای تبادل و تعامل دوستان با همدیگر با امکان گسترش بحثها به افراد دیگر. به باور من تنها جمع اصالت دارد و در متن یک جمع می توان شاد باقی ماند و کار موثر انجام داد. نظام زندگی کنونی اختیار انتخاب آزادنه جمع را به ما نمی دهد. جامعه جمع را به ما تحمیل می کند (جمع مدرسه،دانشگاه،سربازی،شغلی). معمولا شرایط زندگی به ما تحمیل می شود و اگرچه ظاهرا در روابط مختلف اجتماعی درگیر هستیم اما خود را جدا افتاده و تنها احساس می کنیم. روابط اجتماعی مسلط حاکم بر ما بر اساس پول بنا شده است و فرد در آن ابزاری است برای ازدیاد سرمایه
اگر افرادی به این باور برسند که تنها ابزار ازدیاد سرمایه نیستند و می خواهند به گونه ایی که خودشان باور دارند زندگی کنند نه آنگونه که بر آنها تحمیل شده است. آنگاه چاره ایی نخواهد بود مگر آنکه همچون اتمهای سرگردان همدیگر را باز یابند و جمع خود را ایجاد کنند
اما این کار انرژی هنگفتی میطلبد آدمها دنیاهای متفاوتی هستند و همگرا شدنشان اگر نه محال که بسیار دشوار است. افرادی که گفتگوی مشترک با هم داشتیم گواه این ادعا هستند
متاسفانه امکان اینکه بحث مشترکی پا بگیرد هنوز پیش نیامده است. شاید بخاطر آنکه وبلاگ یک فضای خصوصی است و هرکس با محوریت خودش اداره اش می کند . به هر حال راجع به نوع و شیوه گفتگو نیز می توان هم فکری کرد.
نظر شما چیست دوست ندارید وارد گفتگوی مشترکی بشویم؟ شاید با همفکری کردن به همدلی برسیم

۷/۲۴/۱۳۸۵

FOLK-Arjenak

Tana dali bim za sar denawa
Tizi balakam falak kanawa

A lone eagle was I, above the mountain cliffs,
Now my swift wings…wrenched by the cosmos.
تک عقابی بودم برفراز صخره های کوهستان
تیز بالم را فلک کنده است
Kaleil kurroda ja chowar shaxawa
Mael kwel namani wa damaxawa

The ibex’s grieving sounded from the four-horned mountain*
No heart is left to the partridge.
:برداشت آزاد
بزهای کوهی بر فراز پرتگاهای بی دسترس رنجشان را ماغ کشیدند
کبکها و تازه عروسان در سوگشان گریستند
:ترجمه کلمه به کلمه
کلها از پرتگاههای چهار گوش ماع کشیدند
کبکها و تیهوها بی دل و دماغ اند

۷/۲۱/۱۳۸۵

دگردیسی

در تکرار یکنواخت روزها
دگردیسی مخوفی نهفته است
!که رویاها را در زیر چکشی نامرعی له می کند

حرف حساب

یک قدمی که صد نفر برمی دارند بهتر از صد قدمی است که یک نفر برمی دارد

۷/۱۵/۱۳۸۵

یک صحبت تکراری

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران وای به حال دگران

سر برگ یک اعلامیه

رفتند آغاز ویرانی است حرفش را مزن
ابتدای یک پریشانی است حرفش را مزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمانم بی تو بارانی است حرفش را مزن

۷/۰۹/۱۳۸۵

دووکان

دونیه له گه ل جماعتی تایلندی روشتیم بو دووکان. جوی زور خوش بو. له رووباری دووکان مه له مان کرد و مریشکی برژاوومان خووارد . خوزگه له عیراقدا هموو شعبه کان واز له شر و فه رته نه بینن و له گه ل یه ک هه و دل ره زگار بوون

پاییز

قاصدکها آمده اند
!پاییز شد
بادبادکها خاطرات کودکی
.را با خود به ابرها می برند

نه شنیدن

پذیرفتن آنکه از دهان تو
نه بشنوم چه ساده است
به سادگیه تسلیم شدن محکومی
به طناب دار

پس بهتر آن است که لبخند بزنی
ای احساس محکوم

اکنون که چنین مقرر است
!!از مردنت لذت ببر

انبوه کرخت آدمها گرد بر حلقه دار
سلامت خود را صدقه نثار می کنند

و این میدانچه خاکی
تکرار اعدامها را در ذهن خود مرور می کند

پس از لختی درنگ
به راه خود ادامه می دهم
و تکه رها شده را به خاطرات می سپارم