۳/۰۸/۱۳۹۵

آغاز یک پایان

در بزرگراههایی که سر و ته ایی ندارند با سرعتی که نمیدانم برای چیست از سرعت مجاز میگذرم و به مقصدی که اصلا مهم نیست نمی رسم!
زوال من چگونه به پایان رسید؟ چگونه در کلاف آزاد راههای بیهودگی رها شدم؟ دیگر هیچ بارانی مرا خیس نمی کند و در آفتابی ترین روزهها سایه ام گم می شود!
با شب یکی شده ام! در کنار ستارگان فروپاشیده و جاودانگان خاموش از فاصله ایی بعید به زندگی چشمک میزنم!!