۹/۰۸/۱۳۸۷

چه برنامه ايي براي روزمره گيمان بچينيم كه احساس روزمرگي نكنيم؟

با تو موافقم چرا كه تمام فشارها و استرسهاي دنياي امروز را نتيجه ي زياد غرق شدن در دنياي مادي ساخت سرمايه دارها ميبينم چيزي كه باعث شده آدمها از هم دور بشن چون مجبورند براي گذران زندگي كار كنند و هرچه بيشتر كار ميكنند بيشتر در گرداب تبليغات دنياي مدرن فرو ميروند اما از طرفي هم چاره ايي نميبينم حداقل در كشور ما براي داشتن كمترين امكانات زندگي بايد سخت كار كردوتنها داشتن پول امنيت اجتماعي به همراه داردبراي كوچكترين مريضي و ناخوشي بايد هزينه ي بسيار داد. چيزي كه تو اينجا مطرح ميكني بسيار آرماني است

بله در واقع هدف طرح يك آرمان است. بنظرم كسي لذت پيوسته از زندگي مي برد كه آرماني داشته باشد و به آن آرمان ايمان داشته باشد! در واقع جنس آرمان ايده آليستي است. آرمان ذهنيتي است كه مي سازيم يا مي بافيم و به سمت آن ميل (حركت) مي كنيم اگرچه هيچ وقت به آن نخواهيم رسيد! از آنجا كه جنس آرمان ذهني است آيا رفتن به طرف آن مثل رفتن در پي يك سراب نيست؟ اين جمله را خيلي شنيده ام "افراد مومني (مومن به يك دين يا يك ايسم) كه تلاش كردند بهشت را به ارمغان بياورند، جهتمي روي زمين برپا كردند!" شايد نظام سرمايه پشتوانه اين حرف باشد اما مگر مي شود واقعيتهاي تاريخ را انكار كرد! پس چه بايد كرد!؟ از يك طرف بوي چندان خوشي از آرمانگرايي بر نمي آيد و از طرف ديگر زندگي بدون هدف يعني زندگي گله وار يعني اينكه عجالتا درپي علفي براي چرا بودن! راه سوم چيست؟ آيا راهي هست؟ اين پرسش من است. در كانجاري كه با اين پرسش داشتم نتيجه گرفتم كه قضيه نبايستي پيچيده باشد! به قول شاعري "زندگي سخت پيچيده و ساده نيز هست". مهم نيست كه كه بخواهيم مو را ار ماست بكشيم. مهم خود زندگي است. اگرچه زندگي تحت سيطره پول(و البته در ايران مذهب را هم اضافه كن) ذائقه را كور كرده است! وگرنه داستان شايد خيلي ساده باشد. اگر خود را خيلي از طبيعت جدا نسازيم و افتخار اشرف مخلوقات بودن را عجالتا در كيسه بگذاريم و از آسمان به رمين هبوط كنيم، شايد برخي از گره كوره ها باز شود و زندگي ساده تر شود! هدف از اين حرفها ورود به يك بحث انتزاعي نيست هدف چيز بسيار دم دستي تري است. چه برنامه ايي براي روزمره گيمان بچينيم كه احساس روزمرگي نكنيم!؟ اعتقادم اين است كه براي پاسخ به اين پرسش لازم نيست متخصص يا دكتر باشي اين پرسشي است كه هركس كه زنده است با آن درگير است چه بخواهد و چه نخواهد. اگر خود به آن فكر نكني جامعه به آن فكر كرده و البته فكرش جزء استثمار تو نخواهد بود! به نظرم اين دو پرسش دو روي يك سكه است:
1- چگونه مي توان لذت پيوسته از زندگي برد؟
2- چه برنامه ايي براي روزمره گيمان بچينيم كه احساس روزمرگي نكنيم!؟
و اليته من فكر مي كنم كه هميشه چاره ايي هست؟ اگركه واقعا درپي تغيير در زندگي عملي و روزانه باشيم و پيش از آنكه درباره نجات بشريت لاف بزنيم اراده كنيم كه تنبان خود را بالا بكشيم.

۹/۰۴/۱۳۸۷

گفتگو با سارا

راستش منظور من هم خوش گذشتن از نوع ذهن و روح بودچون به شخصه هر وقت كه ذهنم پر از ايده است و دلم سرشار از عشقه دنيا به كامم شيرينه، اما فكر ميكنم گاهي احتياج دارم بفهمم كه اينها به آساني به دست نمياد و شايد فقدان اين لذتها موتور تلاشم رو روشن كنه براي به دست آوردني بهتر و پوياتر.دوست دارم كه نظرت رو بازتر و روشنتر بدونم تا كمكم كنه در اين مورد بهتر با هم وارد بحث بشيم.
همه مي دانيم كه زندگي قطاري است از لحظات با يكسري مسافر كه بدون خواست خود سوار شده و پياده خواهند شد. در اين سفر دل مشغوليها و روزمره گيهايي كه روزانه ما را مشغول داشته است از توجه كردن به كل داستان زندگي ما را باز مي دارد! يك لحظه اگر به خود آييم و خوب به خودمان بنگريم ريسمانهاي زيادي را خواهيم ديد كه به دست و پا و مغزمان گره خورده شده است.
در قطار زندگي آدمها چند دسته هستند. دسته ايي هستند كه زياد در گير كليت داستان نيستند و باري به هر جهت زندگي را مي گذرانند. دسته ايي ديگر كساني هستند كه به يك ايده ئولوژي و جهان بيني معتقدند يعني به روايتي از داستان زندگي باور پيدا كرده اند (خواه اين باور ارثي بوده باشد يا با تلاشي خود كرده). دسته ايي هم هستند كه در حال جستجو مي باشند. اينها چه كساني هستند؟ كساني كه به كليشه هاي مرسوم به ديده شك مي نگرند و از آنچه كه مرسوم است ناراضي اند.
هدف از طرح بحث دسته آخر است. اگر "پيش درآمد" را خوانده باشي در آنجا در اين باره نوشته شده است. در دغدغه ايي كه نسبت به كل داستان زندگي دارم به اين نتيجه ها رسيده ام كه:
در غرق شدن در كتابها و بررسي ايسمها به نتيجه نمي رسم
اين واقعيت ساده را بايستي فراموش نكنم كه اين تلاشها بايستي در روش زندگيم تاثبر گذار باشد و تاثبر آن مثبت باشد يعني باعث بالا رفتن سطح رضايتم از اين سفربشود.
اين واقعيت را بپذيرم كه حفيفتي نيست يا اگر هم باشد در فرصتي كه براي من است قابل تشخيص نيست و لزومي هم به تشخيص آن نيست!
از آنجا كه هيچ حقيقتي نيست به عبارني "هركس سخني از سر سودا گفته است" بهتر است واقعيتها را ديد و ديدن واقعيت امكان پذير نيست مگر از چشم جمع.
در حلقه يك جمع هم دل مي توان خرد را گسترش داد و دانش فردي را تبديل به خرد كرد. بزرگترين غم تنهايي است و بزرگترين ثروت جمع همدل!
تا زماني كه فردي زندگي كنم تابع هستم و بي تاثير مثل يك اتم منفرد در فضاي لايتنهايي! در پيوستن با جمع است كه امكان رشد خواهد بود. در تنهايي كسي قادر نيست كه معنايي براي زندگيش ايجاد كند!
اين نتايج مرا براين داشت كه تلاش كنم با ديگران وارد گفتگو شوم. در اين راه سختيهايي ديدم كه در "فراخوان گفتگو2" مطرح كرده ام. باورم اين است زماني مي توان موتور محرك قوي در زندگي داشت كه براي بهبود آن روزانه تلاش كني و اين تلاش زماني منتج به نتيجه است كه در بستر جمع باشد. بهتر است با هم نگاه كردن را ياد بگيريم. دنبال كساني هستم كه در نتايج فوق موافق هستند و اين دغدغه را دارند كه بخواهند در سفر زندگيشان رنگ و بويي داشته باشند. من به قدرت اسرار آميز جمع همدل (كمون( ايمان دارم. آنچه كه امروز همه مارا اسير كرده است خودخواهي و Individualism و اگوئيسمي است كه ما را از لذت باهم بودن دور كرده است! اين سيستم در خدمت نظام سرمايه است و ما خود را به كانون سرمايه يعني پول كه يك چيز موهومي و قراردادي است فروخته ايم! اكنون هركسي صبح از خواب بيدار مي شود تا شب در خدمت پول است! ايمان دارم كه اگر افراد همدلي تصميم بگيرند كه زندگيشان را با همديگر به اشتراك (Share) بگذارند رخدادهاي زيبايي را در اين سفر تجربه خواهند كرد مثل طعم و بوي يك سيب سرخ پاييزي!!!

۸/۲۸/۱۳۸۷

نظر سارا درباره چگونه مي توان لذت پيوسته از زندگي برد

سارا گفت
متاسفانه يا خوشبختانه نميشه هميشه از زندگي لذت برد، متاسفانه براي اينكه وقتي زندگي سخت و كسالت بار ميشه هيچ جوري نميشه درستش كرد و خوشبختانه چون اگه هميشه هم خوش بگذره اون خوش گذروني هم جزوي از زندگي كسالت بار ميشه.


با نظرت موافقم. اما منظورم از لذت با برداشتي كه داشتي متفاوت است. منظور خوشگذرلني نيست. قبل از اينكه ادامه بدم كه منظورم جيست. مي خواهم خودم و تو را متوجه نكته ظريفي كنم كه سايه آن در زندگي هميشه با ماست ولي به ندرت متوجه آن مي شويم و آنهم برداشت ديگرگونه از حرفهاي ديگري است كه وقتي اين ديگري تبديل به يك دوست يا همسر مي شود تبديل به سوء برداشت مي شود. قضيه اينجاست كه در پروسه ارتباط از آنجا كه مفهومي در ذهن شكل مي گيرد تا تبديل به جمله شده نوشته مي شود و سپس خوانده مي شود، هيچ اعتباري نيست كه همان مفهوم را بسازد!
منظور من از لذت خوشگذراني نيست منظور لذتي است كه ممكن است يك اعدامي زمان تيرباران بچشد! لذتي است كه مثلا چگوارا را از رياست به بوليوي برد! منظورم لذت هدفمند بودن است. احساس مي كنم دو جور زندگي وجود دارد زندگي بره وار كه درآن سيستم، لذت يك معني دارد و نوع ديگر كه شايد قدم در راه بي فرجامي باشد كه تو داني آن سفر هرگز به سوي آسمانها نيست. سيستمي كه در آن حداقل مي دانيم كه چه نمي خواهيم! طرز تفكري كه در آن نمي خواهيم كه شرايط بودن مارا بسازد بلكه مي خواهيم ما شرليط را بسازيم! حتي اگر بدانيم اين حرف كشك است!!!

۸/۲۷/۱۳۸۷

فراخوان گفتگو2

دوست عزيز كه گذرت به اينجا افتاده ازت خواهش مي كنم كه حوصله به خرج بدي و متن زير را بخواني و اگر خوشت آمد وارد حلقه گفتگو شوي.
زمان زيادي از پيش درآمدي كه نوشتم گذشته است (پيش درآمد پيش نياز اين متن است http://viraso.blogspot.com/2006_01_01_archive.html). اين نوشتاري است كه درآنجا قولش را داده ام. اما چرا اين همه طول كشيد تا از پيش درآمد به نوشته بعدي كه لابد مقدمه است برسيم؟
دليل ايجاد سايت را قبلا مفصل بيان كرده ام. در واقع هدف اين بود كه اين يك وبلاگ جمعي باشد نه يك وبلاگ شخصي. مي خواستم فضايي ايجاد شود كه درآن دوستاني كه دغدقه ها و كنجكاويهاي مشتركي درباره زندگي دارند و مي خواهند از زندگي لذت پيوسته ببرند باهم حرفهايشان را درميان بگذارند. براي عملياتي كردن اين كار ايده را با برخي از دوستان مطرح كردم اما حدس نمي زدم كه چه راه دشواري در پيش گرفته ام. برايم جالب است كه تقريبا كسي پيدا نشد كه در اين مسير همراه شود و اين وبلاگ تبديل به وبلاگ شخصي من شد. دوست دارم تجربه هايم را دراين باره دست كم براي خودم بنويسم.
وقتي كلياتي چون "هدف از زندگي چيست؟" را با كسي درمبان ميگذاري مثل اين است كه دگمه ايي را فشار دهي. آن كس بلافاصله كليشه هايي را كه فرا گرفته است رو مي كند. خواه اين كليشه درسهايي است كه از كودكي و نظام آموزشي انباشت كرده است يا منحرف كردن موضوع به مشكلات روزمره گي و معيشتي كه بيشتر معطوف به نيازهايي زودگذر است. در يك كلام به سختي كسي اين گونه حرفها را جدي مي گيرد. اگر كسي هم جدي گرفت بلافاصله عينك نقد بدبينانه به چشم زده و گفتگو تبديل به سناريويي مي شود كه تو نسخه داده ايي و او نسخه را نقد مي كند.
ببين ساده مي خواهم بگويم در فضاهاي گفتگويي كه دراين باره داشتم متوجه نكته ظريفي شده ام. وقتي با كسي در اين باره وارد گفتگو مي شوم. آنكس فكر مي كند كه من در حال ارائه يك نسخه فكري-عقيدتي هستم به همين خاطر نظرش به نقطه ضعفهايي كه به ذهنش مي رسد معطوف شده و گفتگو به سمتي پيش مي رود كه من در حال دفاع از موضوعي هستم و او در حال ايراد گرفتن از موضوع است. در حاليكه داستان نبايستي اين باشد. در واقع هدف اين بود كه هركس به موضوع "اينكه چگونه مي توان لذت پيوسته از زندگي برد" فكر كرده وپس از آن نظرش را بنويسد و سپس با ديگران قضيه را به اشتراك گذاشته سپس به نبادل آرا بپردازد. بنابراين اعلام مي كنم هيچ نسخه (آسماني يا زميني) وجود ندارد و قرار نيست يكي ارائه كننده باشد و ديگران منتقد و بررسي كننده. كسي مي تواند وارد حيطه انتقاد در اين موضوع شود كه خود ارائه دهنده باشد آنهم در چارچوبي كه ارائه كرده است.
پس نتيجه مي گيرم كه هدف تفكر درباره موضوع يعني "اينكه چگونه مي توان لذت پيوسته از زندگي برد" است. سپس نوشتن ايده حاصله و در نهايت چالش با ديگر پاسخها مي باشد.