۴/۰۴/۱۳۸۵

خاطره ایی ولگرد

زمین بکارت پاره شده اش را
زیر شهر مدفون می کند
باران بی نصیب از هماغوشی
در جدولهای بیهودگی
سرگردان است
خاطره ایی ولگرد در
زباله ها پی چیزی است
از پشت میزم بلند می شوم
خشک، می ایستم
با لبخدی ترک بسته
آب ناب ترین چشمه ها را
در ظرفی یک بار مصرف
به تو تعارف می کنم