۸/۲۸/۱۳۸۷

نظر سارا درباره چگونه مي توان لذت پيوسته از زندگي برد

سارا گفت
متاسفانه يا خوشبختانه نميشه هميشه از زندگي لذت برد، متاسفانه براي اينكه وقتي زندگي سخت و كسالت بار ميشه هيچ جوري نميشه درستش كرد و خوشبختانه چون اگه هميشه هم خوش بگذره اون خوش گذروني هم جزوي از زندگي كسالت بار ميشه.


با نظرت موافقم. اما منظورم از لذت با برداشتي كه داشتي متفاوت است. منظور خوشگذرلني نيست. قبل از اينكه ادامه بدم كه منظورم جيست. مي خواهم خودم و تو را متوجه نكته ظريفي كنم كه سايه آن در زندگي هميشه با ماست ولي به ندرت متوجه آن مي شويم و آنهم برداشت ديگرگونه از حرفهاي ديگري است كه وقتي اين ديگري تبديل به يك دوست يا همسر مي شود تبديل به سوء برداشت مي شود. قضيه اينجاست كه در پروسه ارتباط از آنجا كه مفهومي در ذهن شكل مي گيرد تا تبديل به جمله شده نوشته مي شود و سپس خوانده مي شود، هيچ اعتباري نيست كه همان مفهوم را بسازد!
منظور من از لذت خوشگذراني نيست منظور لذتي است كه ممكن است يك اعدامي زمان تيرباران بچشد! لذتي است كه مثلا چگوارا را از رياست به بوليوي برد! منظورم لذت هدفمند بودن است. احساس مي كنم دو جور زندگي وجود دارد زندگي بره وار كه درآن سيستم، لذت يك معني دارد و نوع ديگر كه شايد قدم در راه بي فرجامي باشد كه تو داني آن سفر هرگز به سوي آسمانها نيست. سيستمي كه در آن حداقل مي دانيم كه چه نمي خواهيم! طرز تفكري كه در آن نمي خواهيم كه شرايط بودن مارا بسازد بلكه مي خواهيم ما شرليط را بسازيم! حتي اگر بدانيم اين حرف كشك است!!!

1 Comments:

At آذر ۰۲, ۱۳۸۷ ۳:۰۶ بعدازظهر, Anonymous ناشناس said...

راستش منظور من هم خوش گذشتن از نوع ذهن و روح بودچون به شخصه هر وقت كه ذهنم پر از ايده است و دلم سرشار از عشقه دنيا به كامم شيرينه، اما فكر ميكنم گاهي احتياج دارم بفهمم كه اينها به آساني به دست نمياد و شايد فقدان اين لذتها موتور تلاشم رو روشن كنه براي به دست آوردني بهتر و پوياتر.
دوست دارم كه نظرت رو بازتر و روشنتر بدونم تا كمكم كنه در اين مورد بهتر با هم وارد بحث بشيم.

 

ارسال یک نظر

<< Home