۱۰/۱۶/۱۳۸۴

پیش درآمد

پیش درآمد
این نوشته تلاشی است در جهت شناسایی معنایی برای زندگی. پیش فرض این است که خوشبختی برای فرد وقتی حاصل می شود که او به معنا یا آرمانی که منشا تاثیر در فعالیتهای روزمره اش باشد ایمان پیدا کند. واقعیت زندگی این است که وقتی صبح از خواب بیدار می شویم می رویم سرکار تا پول دربیاوریم. امکان کمی هست که بتوانیم پروسه کار کردنمان را خودمان تعیین کنیم. معمولا شرایط محیط کار حرف اول را می زند. اگر بتوانیم پول خوبی دربیاوریم و نیازهای اولیه مثل خانه و ... از این قبیل موارد را هم تعمین کنیم آیا خود را خوشبخت خواهیم یافت؟ چگونه می شود از زندگی لذت پیوسته برد؟
در واقع هدف اصلی از این نوشته این است که راهی پیدا شود که بشود از لحظه لحظه زندگی لذت برد! لابد باید منظور از لذت را تشریح کرد چون هسته اصلی این نوشتار است. همگی تجربه هایی از این کلمه داریم و با آن آشناییم. هر لذتی در زندگی بردی دارد مثلا لذت سیر شدن در فاصله زمانی یک وعده غذایی است. آن لذتی در اینجا مد نظر است که برد طولانی، به اندازه یک زندگی داشته باشد. کسی که هدفی در زندگی دارد و به آن هدف ایمان قوی دارد تا زمانی که در راستای هدفش حرکت کند از زندگی لذت پیوسته می برد. پس کلید خوشبختی هدف مندی است. اما آن چه هدفی است که ما را به این صورت مجذوب خود سازد؟ شاید یکی از ایسم هاست؟ خوب بگردیم پیدا کنیم. حالا انبوهی از کتابها و اطلاعات را در مقابل خواهیم داشت، بایستی روش تحقیق را فرا گرفت و سالها در انبوهی از اطلاعات درست یا نادرست پرسه زد! آیا همه این حرفها کشک نیست!؟ که می داند شاید هم کشک باشد. برای آنکه معنایی پیدا شود باید در اساس معنایی باشد. اگر کمی دقیق باشیم به همان اندازه که زندگی می تواند با معنا باشد می تواند تهی و پوچ هم باشد. قبول نداری رفیق؟ پس خدا حافظ.

بهل که این آسمان پاک
چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد.
که زشتانی چو من هرگز ندانستند
آن خوبان پدرشان کیست و یا سود ضررشان چیست!؟

چرا باید عمری خود را اسیر یک توهم سازیم. حقیقتی وجود ندارد و در مقابل چیزی نیست. وقتی ماه کامل می شود، هرمونها میزانشان به هم می خورد و تو سر من داد خواهی زد و وقتی من با کسی نخوابم شاعر می شوم! چه زود قضیه سر و ته اش هم آمد. اما نه کجا می روی این تازه اول قافیه است!
بیا قبول کنیم حقیقتی نیست و هیچ آرمان مطلقی وجود ندارد که تو بخواهی پیدایش کنی. هر چه هست آنی است که می رود و بر هم نمی گردد. کمی صبر کن می دانم که تا اینجا با نهیلیسم لاس می زنیم ولی مطمئن باش که زود خسته خواهیم شد. فراموش نشود که دست آخر می خواهیم لذت پیوسته از زندگی ببریم. اما دیدید که سر از کجا درآوردیم. ببینید برای لذت بردن از زندگی لازم نیست خیلی باهوش بود! شاید قضیه خیلی ساده تر از این حرفها باشد.نه؟ بیایید به زمین بازگردیم و قبول کنیم که جزو مهره دارانیم و کدهای ژنتیکمان با دیگران خیلی توفیری هم ندارد. بیا مهم نباشد که دنیا را شعور هدایت کند یا بی شعوری حاکم باشد. پرسش این است چگونه می شود از زندگی لذت پیوسته برد؟
در نوشتار بعدی در این باب خواهم نوشت. شما چطور دوست دارید باهم کار مشترک کنیم. اگر همراهیت بسم الله!