۷/۰۶/۱۳۸۶

وي و وحشت چيست

در لرستان مراسم خاكسپاري و سوگ بسيار كهن و آييني است. درآيين سوگ زنها و مردها آيينهايي را به جاي مي آورند كه من در جاهاي ديگر نديدم
وحشت آييني است كه زنها به شكل دسته جمعي و با آهنگ ريتمي وي!وي!وي ا آغاز مي كنند و دستانشان يا صورت را مي خراشد يا به شكل دوراني مي چرخد . دراين مراسم خداي مرگ وي يا واي صدا زده مي شود
مردان با ترجيع بند "رعا رعا" و ابياتي در سوگ مرده بر گرد گور او دست در دستهم مي رقصند و خداي خورشيد را يا رعا را صدا مي زنند
كه ليل كورو دا ژه چووار شاخه وه
ميل كول نه مه ني وه ده ماخه وه
آه سردم رعا..رعا
خانه كه م رعا..رعا
(كلها ماغ مي كشند بر فراز پرتگاه كوههاي چهارشاخ)
(كبك ها و طيهوها بي دل و دماغند)

گرگ بازي در شهر

وي!وي!وي!....صداي ماتمي و يكنواخت زنها نزديك و نزديكتر مي شد. وحشت بر سراب سياهپوش و تپه گر پنجه مي كشيد
به نوك تپه گر خيره شده بودم. آواي مور زنها و حركت دوراني دستانشان زمان را كند كرده بود. سرم گيج رفت، وقتي به خودم آمدم ديدم بالاي تپه روي گوني كود شيميايي نشسته ام و عمويم داشت يكنواخت بذرپاشي مي كرد. آسمان آبي آبي بود. رنگها زنده بودند، انگار تازه باران بهاري زده باشد. اما يك چيزي جلوي چشم پسركي كه روي گوني كود شيميايي نشسته بود را گرفته بود. انگار كه سرگرم چيزي شده باشد اينهمه طراوت را نمي ديد
گه نم گه رمه سير هر گولي جايي
بوشنه دوسه كه م شو نوسي بايي
(گندم گرمسير هر تكه جايي)
(بگيد به دوستم شب واينيسه بياد)
پسرك فرياد زد عمو روباه! روباه! و دويد به طرف سوراخي كه روباه در آنجا پنهان شده بود

به خودم آمدم، سامسونتي در دستم بود. بي اعتنا به جيغ ماشينها به سرعت راه مي رفتم. در شهر همه عجله دارند. انگار باران نمي بارد چون هوا سربي است. اگر از بالاي يك پل هوايي نگاه كني، آدمها را مي بيني كه در تمام جهات گسيل مي شوند. از چشم مردم شهر چيزي دستگيرت نمي شود. رنگها كدر و مصنوعي است
هميشه روي چشمها را چيزي مي پوشاند تا آنها را از توجه به اطرافشان باز دارد. بچه كه بوديم گرگ بازي مي كرديم. يكي گرگ مي شد و بقيه فرار مي كردند. هركدام به سمتي در مي رفتيم.
شايد مردم شهر دارند گرگ بازي مي كنند!!!!!ا

۷/۰۲/۱۳۸۶

خستكي

خسته ام ... بغضي غريب ... سينه ام را ابري كرده است.....اما چه اهميتي دارد!!؟...فقط يك چيز...خوش به حالت كه هنوز ... گاهي گريه مي كني!!!ا

خوشبختي

نه علم نه ثروت
خوشبختي
همدلي ياران است

حماسه ايران دربرابر صدام

يادمه توكوچه با تيركمون سيمي دنبال گنجشك مي گشتيم. بعد از ظهر يك روز شهريورماه بود. زنها جلوي خونه شونو آب جارو مي كردند و قيل و قال ما گوش كوچه رو پر كرده بود. ناگهان صدا غرش جت جنگي تو هوا پيچيد و ما بمبهايي رو كه چتر داشتند واسه اولين بار ديديم. صدام حمله كرده بود و ما تا آخر دبيرستان از اين صحنه ها زياد ديديم. حالمون از جنگ جنگ تا پيروزي و ديدن فيلمهايي كه ايرانيها رو ريقو و بعثيها رو قلچماق و خوش تيپ نشون مي داد به هم خورده بود. بعدش هم از اينكه سهميه رزمندگان تو كنكور واسمون شاخ شده بود شاكي شديم..... ديگه داستانو خودتون بهتر مي دونيد. اما وقتي رفتم و يكسال تو عراق زندگي كردم يك چيز رو فهميدم. كه اولا چه جنگ احماقانه ايي رو صدام و دنيا به ما ايرانيها و عراقيها تحميل كردند و اين وسط جوونهاي ايراني چه ايثار و حماسه ايي رو رقم زدند. خوبه زود قضاوت نكنيم. جناياتي كه صدام تحت نام انفال با همكاري مجاهدين به مردم خودش مخصوصا كردها انجام داد خيلي دلخراشه. ميدونيد چرا اسم عملياتشو انفال گذاشت؟ انفال اسم سوره ايي در قرآنه. چون پيشمرگاي كرد تو جنگ به ايران كمك كردند. صدام گفت اينا منافق هستند پس جان و مال و ناموسشون براساس سوره انفال حلاله و شروع به قتل عام مردان و اسارت زنها و بچه هاي كرد كرد و روسرشون بمبهاي شيميايي ريخت كه البته از اين بمبها هم رو سر ايلام و كردستان خودمان انداخت. مي دونيد كشورها و مرزها خطوط مجازي هستند كه دولتها واسه ما از خودشون درآوردند. من تو عراقي كه هشت سال با ما جنگيده بود و خودش تو جنگ داره مي سوزه خيلي خوش بودم. مردم خوبي داره كه خونشون به ما خيلي مي جوشه تو رستورانها و تاكسيها ترانه هاي ايروني خيلي پخش مي شه........ ا