۱۲/۱۵/۱۳۸۸

این پرنده مردنی نیست

بعضی لحظه ها متفاوت می شوند. دیشب یکی از این لحظه ها بود. دوستم یک ترانه از داریوش برام بلوتوس کرد. خوشم آمد. آنها که رفتند دوباره گوش دادم معرکه بود دم داریوش گرم. مو به تنم سیخ شد و خاطرات این چند ماه جلوی چشمم آمد واشک دور چشمم حلقه زد:
آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست!
آسمونشم بگیری این پرنده مردنی نیست!
آخرین سنگر سکوته خیلی حرفها گفتنی نیست!
صبح که بیدار شدم قبل از اینکه بروم دنبال کار چند بار گوش کردم. کارم وسط طرح بود، آژانس گرفتم. داشتم به لیست کاری امروزم نگاه می کردم و راننده هم ضبطش را روشن کرده بود. پس از پخش چند ترانه که اصلا یادم نیست این ترانه را دوباره شنیدم. به راننده نگاه کردم و احساس کردم که هردو یکی هستیم از یک جنس! هر دو اندامی هستیم از اندامهای همافرودیت سبز!