عباس
باورم نمي شود! دوستم زنگ زد و گفت كه ديگر نيستي! اما هنوز باورم نشده است! زنگ زدم به دوستم و گفت 9 روز است كه نيستي اما باورم نشد. باورم نشد كه ديگر نباشي. مي دانم اكنون در گوشه ايي از جنگلهاي نپال دنبال مسير تازه ايي مي گردي.شايدم كنار يك گدار زل زدي به تريسولي و دل ازش نمي كني...
5 Comments:
متاسفم برادر عزیزم انگار که زندگی یک جور بازیه که وسطش نمی شه جا زد.
ممنونم. بعضی وقتها فکر می کنم ما آدمها با همه ضعفهامون خیلی پوست کلفتیم...
دلم گرفته.تو نمیدونی چرا؟
نیستی ..اومدی بیاپیش من
آمده بودم بخوانمت!
بغض ام باز
باز شد
تا بعد...
ارسال یک نظر
<< Home