۶/۲۳/۱۳۸۸

شهریور

انتظار اولين باران...كشنزارهاي درو شده...نشخوار گاوهاي خوشبخت ...كتاب هاي درسي سال جديد...ظهر دلنشين...بوي آش مادر...ابرهاي از سفر برگشته...رنگ زرد و قرمز... و بادبادكها...پاييز در راه است!

2 Comments:

At مهر ۳۰, ۱۳۸۸ ۱۰:۳۱ بعدازظهر, Anonymous باران said...

باران باران،سیلاب باران،تا عمق جان درختها نم کشیده و باران برگهای رنگین بر زمین افتاده را می شوید پاهای کوچکم سرد شده اند کفشهایم خیس و تا نیمه در سیلابند. ابرهای خاکستری گویی تا ابدیت آسمان را پوشانده اند گرمای خانه و خلسه خواب بعدازظهر، پاییز دوست داشتنی سالهای کودکی...

 
At آبان ۰۱, ۱۳۸۸ ۱:۴۹ قبل‌ازظهر, Anonymous تارا said...

گرمای چراغ والر و بوی کشکینه!ممنونم که سر زدی و این قطعه قشنگ را نوشتی هرچی از پاییز بگیم کم گفتیم!

 

ارسال یک نظر

<< Home