۸/۱۳/۱۳۸۵

گفتگو با مریم 2

بسیاری از تفکرات درخشان در چارچوب جمع پا میگیرد و می بالد . اما ، تنهایی مکتب نبوغ است
در بسط و گسترش نظرم باید بگم هرچند نظام حاکم نظام بهره کشی ست اما راه حلی که عنوان کردی ، یعنی همراه با افرادی همسو بودن و شاد بودن و موفق بودن در ورای ظاهرش همین نظام را تغذیه میکند . به عبارتی جمعیت منتخب ما چیزی جز ابزار برای پاک کردن صورت مسئله نیست . یک جور کلونی که ما را از انقراض در بطن فاسد این نظام حفظ میکند . نظر من است ، با ارزشی در همین حد اما : خوشبختی را آن کسی دارد که لحظه لحظه ی زندگی اش را در خطر این انقراض دست و پا میزند! ا
دوست عزیز ممنون که نظر دادی. برای آنکه دیدگاهت را بهتر درک کنم به کمکت نیاز دارم. در ادامه پاسخت را از منظر خودم بررسی می کنم: ا
  • تغذیه نظام کنونی: اگر منظور از تغذیه نظام کنونی آن است که یک جمع (کلونی) محکوم به مناسبات اجتماعی حاکم است و به عبارت ساده تر حیات و مماتش وابسته به پول و سرمایه است، حرفت را در کل قبول دارم . انگلس در کتاب سوسیالیسم تخیلی آن را نقد کرده است. اما چرا آن را مخل نمی دانم. اگر بخواهم صادقانه بگویم شاید علتش نزدیک بینیم باشد. بیشتر از آنکه بدنبال یک مدل بی نقص و تئوریک باشم بدنبال یک مدل عملی هستم که روزمره گی را از روز "مرگی" نجات دهد. ایمان هم دارم که عقل جمعی بهتر از عقل فردی است. در ضمن آنتی تز از درون تز پا می گیرد و منجر به سنتزی جدید می شود و بقول ضرب الامثل خودمان الماس فقط الماس را می برد یعنی با در دست داشتن ابزار نظام کنونی که سرمایه است می توان بر علیه نظام غالب ایستادگی کرد
  • اما نمی توانم بفهمم چگونه خوشبختی را آن کسی دارد که لحظه لحظه ی زندگی اش را در خطر این انقراض دست و پا میزند؟ این تقلا وقتی برای من معنا دارد که در بطن یک جمع و خرد جمعی باشد. شاید به درستی منظورت را درک نکرده باشم.اگر توضیح بیشتر بدهی ممنون می شوم
  • تنهایی مکتب بلوغ است: تنهایی در ذهن من حالتهای مختلفی دارد گاهی وقتها مطبوع و گاهی وقتها مخوف! خیلی وقتها تنها کوه می روم و از این تنهایی لذت می برم در واقع تنها نیستم چون با کوهم. اما از این خیلی می ترسم که عمرم به سر آید و رفقایی عیاق نداشته باشم. آرزویم این است که روزی در جمعی زندگی کنم که مثل یک کمون باشد. شاید دو واحد همجوار در آپارتمانی ، شاید یک مجتمع مسکونی در محله ایی ، شاید یک محله در شهری ، شاید یک ده در شهرستلنی ، شاید یک شهرستان در کشوری ، شاید یک کشور در ..... آرزو بر آدمها چه پیر و چه جوان عیب است!؟ و معتقدم نبوغ در بطن جمع اما در تنهایی پا می گیرد در تنهایی که دلت با جمع است

1 Comments:

At آبان ۱۵, ۱۳۸۵ ۱:۰۸ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

فردگرایی یک نیاز و جمع گرایی نیازی دیگر است . نیازی برای خواستن و توانستن . خواستن آنچه که نداری و بدنبال آنی و خواهان توانستن آنی که نمی دانی چیست

 

ارسال یک نظر

<< Home